دست پیچ

دست پیچ

قبل از دوران مجازی شدن عکاسی برای تمرین یکسری فیلم سیاه و سفید با حساسیت ۲۰۰ بود که کارخانه ای نبود معمولا دست ساز بود و با مشقت تولید می شد که بهش میگفتن دست پیچ
دست پیچ

دست پیچ

قبل از دوران مجازی شدن عکاسی برای تمرین یکسری فیلم سیاه و سفید با حساسیت ۲۰۰ بود که کارخانه ای نبود معمولا دست ساز بود و با مشقت تولید می شد که بهش میگفتن دست پیچ

بانوی جنگ نرم

سلام

دیشب از کلاس که فارغ شدم  آمدم سرسرا، تلویزیون روشن بود و مجری برنامه تازه شروع شده داشت سلام برنامه را می داد؛ خواست تبریک زادروز حضرت زینب را بدهد کلماتش ناگویا بود اسوه صبر و استقامت و .... به دلم نچسبید هم گویا نبود هم طرف نتوانست حق همین کلمات را ادا کند سخنش به دلم ننشست به فکر رفتم این بانوی مکرمه را چگونه در یک عبارت می توان گنجاند اصلا این خانواده چه 5 تن آل عبا باشند چه دختر دردانه حضرات خورشید و ماه  در یک عبارت نمی گنجند .

هرچه گشتم یک عبارت برای توصیف این بانو نیافتم در واقعه کربلا که نگاه کردم دیدم نقش جنگ نرمی ایشان در کنار صبر و استقامت و همه دیگر خصوصیات شاخص است شاخص و اثر گذار.

از دید من همه کارهای این بانو شاخصی از جنگ نرم است چه ندای فرار به صحرا باشد یا نماز شب بعد ازاین مصیبت عظیم، چه تیمار داری از امام در بند شده یا خطبه علی وار در پیش چشم دشمن و رودر روی او خواندن، نتیجه اش هم می شود پشیمانی یزید از عمل انجام شده و درخواست راه توبه کردن.

عمه است نمی تواند تنهایی برادر زاده را ببیند، دارد برایش نیرو تربیت می کند.

عربی در میان مسلمانان!!

سلام

آقا محسن مسئول خودخوانده پذیرایی بعد از چایی شده اند! رفته اند سر قفسه تنقلات آشپزخانه (همون کابینت) و دارند محتویات را عرضه می کنند می رسند به گز 2 عدد است صدا می کنند که "فقط 2 تا است چکار کنم؟"، همسر جان: "همان را بیاور تعارف کن "، حالا آقا محسن با دو عدد گز در یک بشقاب و دستانی لرزان و چشمانی که بزور میان بشقاب لرزان و معلق در هوا و مسیر روبرو تا کرسی وسط اتاق، وارد می شود. به زحمت به سلامت بشقاب را روی کرسی می گذارد همسر جان در حال کوک زدن چادر زهرا خانم گلم میگه "خوب حالا چکار باید بکنی؟" آقا محسن محسنم با یک تبختر و برق شیطنتی در چشم می گوید "به بزرگترها تعارف می کنیم اگر کسی نخواست خودم می خورم" موج خنده در خانه به راه است همسر جان می پرسد "یعنی الان به ترتیب به کیا باید تعارف کنی؟" و مسلما قصدش یادآوری بزرگتر بودن زهرا و مهدی و لزوم احترام به برادر و خواهر است؛ آقا محسن نگاهی به جمع می کند و مشخصا در حال محاسباتی است که زهرا و مهدی را به نحوی از دایره بزرگتر ها جدا کند.

آقا محسن با حرکت سریع سر انگار جواب را یافته باشد می گوید "اگر بزرگتر ها نخوردند این 2 تا را بین بچه ها تقسیم می کنیم" همسر جان سوال قبل را تکرار می کند؛ آقا محسن سری می چرخواند و می گوید "اول باباجان، اممم....بعد بابا، بعد مامان جان و بعدهم شوما"به شلیک خنده بعدش و ماجراهایش دقت نمی کنم دارم محاسبه می کنم از میان اجدادی که از میان اعراب بوده اند با محاسبات نسلی و ژنتیکی این ژن مرد را مطلقا بر زن ترجیح دادن در چند درصد از خانواده های مرتبط می تواند بروز کند و در میان محاسبات می رسم به عددی بسیار کوچک به نسبت تعداد کل خانوار و توالی ژنتیکی و ....

خداییش حاضر جوابیش را از 2 تا باباجانش ارث برده، اما این ژن مرد را مرجح مطلق دانستن که شواهد زیاد دیگری هم دارد را با این همه تلقینات نسلی و اجتماعی نمی دانم از کجا آورده

ملال به دنبال خوشی روان است

سلام

خوشی پایان ترم سخت اخیر با ملال حداقل انجام دادن کارهای برنامه ریزی شده برای بعدش به علت سرخوشی بعد از امتحان همراه بود.

در این تانبالیا البته همدمی کتاب خود موهبتی بود بزرگ.

چه کتاب انسان 250 ساله که حدود 3 ماهی بود همدم دقایق اولیه سرویس بود و روزی حداکثر 5 صفحه اش را خوانده بودم و 30 صفحه انتهایی اش در ایام امتحانات مانده بود و گویا سیاق 3 تا 5 صفحه خانی هر روزه بر تارکش نشسته بودتا تمام شد و گویاتر که در رفت و امد چند باره بین شهرهای دودی اصفهان و تهران خواب مجالی برای تورق یا حتی نگاه کردن هم نداده بود!

                                           

یا کتاب بسیار زیبا و خواندنی نامیرا حکایتی از فتنه هایی که اطراف مسئله دعوت از امام شکل می گیرد روایتی زیبا در حوزه آزادگی که فقط خواندنی است و نه حتی توصیفی هرکس باید بخواند تا بداند حیف است جز دعوت به خواندن کاری کردن 3 روزی با اشکی حلقه زده در چشم همدم این کتاب در سرویس و رختخواب و هرجا که شد و حتی BRT بودم؛  البته علت طولانی شدن خواندن کتاب که متنی روان و گیرا دارد مرور چند باره بعضی قسمت ها بود تا در عمق جان بنشیند و انشاءالله که نشسته باشد خدایا سرنوشت ابن عمیر را بر این بنده ات بپسند.


و البته کتاب زیبا ی راه بی بازگشت مرحوم دکتر شهید زاده (که شاید متن این مطلب کمی متاثر از نوع ادبیات خاص دوره رضاخانی حاکم بر کتاب است) این کتاب حاصل گپ دوستانه سر ناهار است که یکی از دوستان بعد از شرح مختصری از کتاب توصیه به خواندن نمود و البته چهارشنبه گذشته خودش به عنوان هدیه برایم آورد و خدایش قوت دهد که بسیار بجا بود.
در آن گپ ناهارانه صحبتی هم رفت از تکنوپولی  پستمن و دنیای قشنگ نو هاکسلی که خوب موجب شد سری برای اطمینان از گفته هایم در حد تورق و خواندن چند صفحه ای به کتاب تکنوپولی بزنم و دیگر روز به کتاب تولید ناب تویوتا برای پیدا کردن مفاهیم دقیق "مورا" و "موری" در فرهنگ "تولید ناب" که برای شخصی توضیح می دادم  و ....
این هفته همچنین کتاب هایم را بعد از 1 سال برای خواندن از چنگ یکی از کتاب دوستان درآوردم 3 کتاب زیبا از عبداله مستحسن و البته کتاب بسیار زیبای حکومت مهدوی حکومت سلیمانی از همین نویسنده را از دست یکی دیگر از کتاب خوان ها در آوردم و به دست دوستی دیگر دادم. (کتاب های این نویسنده البته گفته شده که دست کسانی که آشنایی قبلی با موضوع تفسیر و تاویل آیات ندارند داده نشود و معرفی نشود که با توجه به شناختی که از معدود خوانندگان وبلاگ دارم همه به این امر محقند)
بیشتر وقتم البته در تلگرام به مطالعه مطالب ارسالی در دو سه هفته گذشته گذشت.
پی نوشت1  : تانبالیا مرض تنبلی است به زبان سریال های دهه شصت (هشیار و بیدار بود یا مجموعه خانه زندگی {زندگی زیبا می شود زندگی زشت می شود}یا آپارتمان)
پی نوشت 2: عنوان ضرب المثلیست فرانسوی که مرحوم شهید زاده در کتاب راه بی بازگشت آورده اند